هنوز به یاد آخرین باری که پیشت خابیدم
آخرین باری که گرمای بوسهات آرومم کرد
آخرین باری که با عشق،اشکهایم را پاک کردی
آخرین باری که بودی... بودم...
هنوز به یاد اینها میخابم و تا میاد خابم ببره هزار بار حس میکنم اومدی پیشم نشستی و دست بر سرم میکشی و میگویی :بهزاد دوستت دارم...
من تورو به خودم وابسته کردم... با تو عشق را تجربه کردم
من تورو به چشم دیگران بد کردم... با تو آغوش گرم را تجربه کردم
... دارم اینجا دق میکنم
من با تو بد کردم... همانجور که با دیگران بد کردم...
من چقدر بد شدم... من چقدر پست شدم... من چقدر خودخاه شدم...
تو میتوانی من را نفرین کنی... من هیچ اعتراضی ندارم...
تو میتوانی به خود ببالی که پر عشقی... پر محبت... پر پاکی...
این منم که دیگه هیچ ندارم که بهش ببالم...
وای... من تو رو تنها گذاشتم...
من از سر خودخاهی، برای اینکه راحت تر باشم، برای...
روی عشقت، روی وجودت پا گذاشتم...
من...
این یک سال، راسِ تمامی سنینی که زندگی کردم اشتباه کردم، و ای کاش...
و ای کاش با این اشتباهاتم فقط خودم را دچار مشکل میکردم، اما افسوس که جز خودم کلی دیگه هم درگیر شدن و سختی کشیدن...
آرزویم... آغوشی گرم بود، شونه ای برای سر نهادن به رویش... تو تمامی اینها را به من دادی و من جز درد و خاطراتی سخت، برایت هیچ یادگار نگذاشتم...
دیگه دارم کم میارم...نای از جا بلند شدن ندارم، تا از جا بلند میشم، خاطره بوی وجودت... ویرانم میکند...
ویران شده رهایش کردم... تنهایش گذاشتم... تمامش کردم... تمام شد...
امشب تولدتِ ( 12/9 ) ... تولدت مبارک...
حرفی بزن ، چیزی بگو()