دلم برای کسی تنگ شده است که بیشترین حضور را در زندگیام داشته است.
برای آنکه باید باشد، اما نیست.
دلم برای کسی تنگ شده است که مرا به برادری پذیرفت.
برای آنکه وجودش خوب بود.
روزهایی که تازه داشتم بزرگ میشدم، آخرای مقطع راهنمایی...
سالها میگذرد، نزدیک هفت سال.
شبها و روزها برایش گفتم.
به حرفهایم گوش داد. ( مانند شقایق زندگیام )
در رزوهایی که رفاقتِ چهار سالهام با پسری داشت بهم میخورد، هم دردم بود.
در روزهایی که شخصی در زندگیام داشت کم رنگ میشد، با من بود.
در روزهایی که غروب میشد، همراهم بود.
اما به یک باره ورق برگشت... کمرنگ شد، کمرنگ شد، حالا محو شده.
یک سالی میشود در این حوالی ندیدهامش .
در این شبها، بغض گلویم را میگرد، به خاطر او.
در این روزها، چشمانم خیس میشود، به یاد او.
نـگـیـنـم( آجونم )، ستارهی چشمک زنِ، زندگیام...
دلم برات زیاد تنگ شده...
نوشتم که بدانی... دوستت دارم.
حرفی بزن ، چیزی بگو()