نوشته هات خيلي قشنگ بود.1ايراد اساسي داشت خيلي غمگين بود
بس که سوداي سر زلف تو پختم به خيال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودايي
همه عالم به تو مي بينم و اين نيست عجب
به که بينم که تويي چشم مرا بينايي
حضرت زين العابدين سيدالساجدين : بسيار عجيب است از كسانى كه براى اين دنياى زودگذر و فانى كار مى كنند و خون دل مى خورند ولى آخرت را كه باقى و ابدى است رها و فراموش كرده اند.
چه خوش باشد به اميد تو مردن به جز نامت دگر نامي نبردن به تنهايي شدن مهمان چشمت به شمشير نگاهت سر سپردن چه خوش آن دم كه با ياد بهارت به سرآيد خزان دل فسردن چه زيبا لحظه اي ديدار ماهت كه پاياني بگيرد شب شمردن دگر بي تابم از اين درد عشقت غمت را تا به كي در خود فشردن بيا تا غم شود بيمار وتنها كه كارش با تو گردد غصه خوردن
سلام
خوبي داش بهزاد عزيزم؟
ايول... عالي بود...
ايشاالله هميشه به ياد خدا و در پناه خدا باشي
فعلا