• وبلاگ : خدا، يه كاري كن ...
  • يادداشت : اي كاش ...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 38 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    كاش ميدانستي من سكوتم حرف است ... حرفهايم حرف است ... خنده هايم خنده هايم حرف است ...كاش ميدانستي ميتوانم همه را پيش تو تفسير كنم . كاش ميدانستي ...كاش ميفهميدي ... كاش و صدكاش نميترسيدي كه مبادا دلم من پيش دلت گير كند يا نگاهي كمي از عشق به دستان تو زنجير كند ... من كمي زودتر از خيلي دير مثل نور از پيش چشم تو سفر خواهم كرد ... تو نترس ... سايه ها بوي مرا سوي مشام تو نخواهند اورد ... كاش ميدانستي چه غريبانه به دنبال دلم خواهي گشت در زماني كه براي غربتت سينه ي دلسوزي نيست تازه خواهي فهميد مثل من عاشق مغرور شب افروزي نيست ...

    سلام اقا بهزاد

    چي شده چرا انقدر حالت گرفتست .
    اره اي كاش ... اي كاش زمان به عقب برميگشت تا شايد منم ديگه دوسش نداشتم . اي كاش زمان به عقب برميگشت تا شايد اونم منو دوست داشت ... اي كاش زمان به عقب برميگشت تا شايد ديگه تنهام نميزاشت ... اي كاش زمان به عقب برميگشت تا شايد قدر دلمو ميدونست ....
    باز من قصه گفتم ببخشيد .

    متن قشنگي بود . خوشحال ميشم كه بازم بهم سربزني و مرسي كه اومدي ...
    منتظرت هستم .

    موفق باشي .

    يا علي ...

    پاسخ

    ... سلام ، يه سر به پست قبلي و قبلترش بزن دليل حال گرفتگيم را ميفهمي ! ، اينا برا شما قصه است برا من يه جورايي اميد ... ممنون