• وبلاگ : خدا، يه كاري كن ...
  • يادداشت : آرام آرامي ... بي درد ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    مي‌دانم

    حالا سالهاست که ديگر هيچ نامه‌اي به مقصد نمي‌رسد
    حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوري
    آن همه صبوري
    من ديدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده

    هي بوي بال کبوتر و
    نايِ تازه‌ي نعناي نورسيده مي‌آيد
    پس بگو قرار بود که تو بيايي و ... من نمي‌دانستم!
    دردت به جانِ بي‌قرارِ پُر گريه‌ام
    پس اين همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودي؟
    حالا که آمدي
    حرفِ ما بسيار،
    وقتِ ما اندک،
    آسمان هم که باراني‌ست ...!
    به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
    دوري از ديدگانِ دريا نيست!
    سربه‌سرم مي‌گذاري ... ها؟
    مي‌دانم که مي‌ماني
    پس لااقل باران را بهانه کُن
    دارد باران مي‌آيد.
    مگر مي‌شود نيامده باز
    به جانبِ آن همه بي‌نشانيِ دريا برگردي؟
    پس تکليف طاقت اين همه علاقه چه مي‌شود؟!
    تو که تا ساعت اين صحبتِ ناتمام
    تمامم نمي‌کني، ها!؟
    باشد، گريه نمي‌کنم
    گاهي اوقات هر کسي حتي
    از احتمالِ شوقي شبيهِ همين حالاي من هم به گريه مي‌افتد.
    چه عيبي دارد!
    اصلا چه فرقي دارد
    هنوز باد مي‌آيد،‌ باران مي‌آيد
    هنوز هم مي‌دانم هيچ نامه‌اي به مقصد نمي‌رسد
    حالا کم نيستند، اهلِ هواي علاقه و احتمال
    که فرقِ ميان فاصله را تا گفتگوي گريه مي‌فهمند
    فقط وقتشان اندک و حرفشان بسيار و
    آسمان هم که باراني‌ست ...!

    ----------------------------------------------

    جاي خسرو شكيبايي توو سينماي ايران خيييييييييييييييلي خاليه زين پس..........كسي جاشو نميگيره ديگه....دوست داشتني بود خييييييييييييييلي زياد و البته هست....روحش شاد.

    پاسخ

    شعر زيبايي بود ...