یادمِ هر سالی که میخواست مدرسه ها شروع بشه تو دلم همش میگفتم کاشکی شروع نشه ، ولی امسال وقتی داشت تموم میشد همش تو دلم میگفتم ، خاطراتِ خوش مدرسه تموم شد ...
اذیت کردن مدیر و معاون و معلم تموم شد ، پیچوندن مدرسه تموم شد ، درس ننوشتن تموم شد ... همش تموم شد ، ولی خاطراتش هیچوقت تموم نمیشه ...
نتایجم را بین 6 تا 8 میدن ، امسال حسابی درس خوندم ولی امتحانهای حسابان و جبری که من همه ی برگه های سالهای قبل را حل کرده بودم و میدونستم بالا 18 میشم ، کسایی که سوالها را طرح کرده بودن کرمشون گرفتِ بود امسال طرح سوالها را عوض کنن و باعث شد که ...
انقدر دلم تنگ و گرفتس که رمقِ اعتراض را ندارم ... فقط میخوام خودم را اینجا خالی کنم ...
از شانسِ بده من ، سال 88 آخرین کنکور برگزار میشه و بعدش شرط معدلی میشه ، یعنی من میمونم و همین یک سال که تازه باید پیش دانشگاهی هم بخونم ...
ولی ...
میترسم ششم که میرم کارنامه را بگیرم چیزی برام نداشته باشه جز شرمندگی ...
تلاشهای خودم که به باد میره هیچی ، شرمنده هم میشم ، شرمنده مامان و بابام که ... بیشتر از همه مامانم ، چون خیلی کمکم کرد ولی ...
خدا کمکم کن ...
الان باید چی بنویسم را نمیدونم ، اما میدونم دلم میخواد فقط بنویسم
شاید بدشانسی هایی که آوردم دلیلش شکستنِ دلی باشه که واقعا دوسم داشت ... ولی به خدا نمیخواستم اینطوری بشه ...
با اینکه خیلی بهش ببخشید گفتم ، ولی در جواب ... ( مربوط به پست قبل )
ولی ای کاش این دل شکستن دنبالم نباشه که شاید خیلی جا ها بکوبدم زمین ...
اگه این دل شکستن پشتم باشه ، شاید ، امسال هم هرچی تلاش کنم دانشگاه قبول نشم ...
چطوری میتونم این دل شکسته را درست کنم را نمیدونم ، اما شخصش اینقدر برام ارزش داشت و داره و خواهد داشت که با اینکه چند باری اس.ام.اس دادم و در جواب نوشت : اس.ام.اس نده ... بازهم اس.ام.اس دادم و خودم را به قولی خیلی ها کوچیک کردم ، ولی چون دوسش دارم اینرا کوچیک شدن نمیدونم !!!
ولی ...
دیگه جون نوشتن ندارم ...
شاید دیگه مثل قدیم آپ نکنم ولی به وبلاگم میرسم !
در آخرم مثل همیشه از خدا تشکر میکنم و ازش کمک میخوام که بدجوری محتاجشم
دل کسی را نشکنید که چوبش را میخورید
به امید دیدار ...
بدرود
حرفی بزن ، چیزی بگو()