این رسمشِ ... چه بخوای ، چه نخوای !
من شرمندتم که اونقدر بزرگ و مرد نیسم که بتونم کاری برات کنم یا حرفم را به گوشِ نامردی برسونم !
والا ... فقط با نوشتن چار ( چهار ) ، پنچ خطِ بیخودی میتونم اینجا بگم که یادتم !
تو ( بخوانید شما ) ...
امثالت زیاده ...
چه پیرش ، چه جوونش ...
باید مثال بزنم تا ...
از پیرش به جوونش ...
ژاله عَلُو ؛ پروین سلیمانی ؛ حمیده خیر آبادی ؛ ( اسم عزیزم سانسور ) ... زهرا امیر ابراهیمی ( قسمتِ ، اینم کرده گاهی اشتباه ! ) ...
امثال اینها زیادند ، اما من بَچَم و نمیدونم ...
فقط بازیگرها نیستن ، ورزشکارها هم هستند ، مانند : بابک معصومی ( با ارادهی خودش خوب شد ) و ... ( یاریَم کنید )
بازیکن تیم تهرانی که در بازی ضربه مغزی شد و دیر رسید به بیمارستان و ...
حالا دارد با هپاتیت دست و پنجه نرم میکند و ... افسوس !
دلم نمیتواند فقط برای پیرش بسوزد یا فقط برای جوونش ، برای هر دو میسوزد ... دِلَم !
جوونی که عمری زحمت کشید ، پیر شد ، از یاد رفت ...
جوونی که تا اومد زحمت بکشه یه سری پَرِش را زدن و کوبیدنش زمین ... ( دختر ایران زمین ، زهرا امیر ابراهیمی )
این چند خط باشد پیشکش تمامی زحمتهای جوونهای قدیم ، پیر شدگان جدید و ...
جوونهای جدید ، اما از یاد رفته ...
جوونهای جدید و جوونهای قدیم بدونید اگر مرد بودم و بزرگ ، کاری میکردم ، اما ...
تا مرد شدنم مونده و همچنین تا بزرگ شدنم ...
این نوشته هم نگید چون عزیز خودش پیر شده نوشته ... ( فقط مانی میدونه ) ( نام نبر ! )
نخیر ، سخت در اشتباهیت ...
بهونه نوشتنم شکستنِ زهرا امیر ابراهیمی بود ... !
2 سال پیش ، تو هوای لطیف پاییز ... یادتونِ ؟
یادتونِ پاییز را برای دخترک به زمستونِ خزان زده تبدیل کردیم ؟
یادتون آرزوهای زیباییش را یه شبِ به مرگ تبدیل کردیم ؟
یادتونِ ...
اگه یادتون رفته بود ، من یادتون انداختم ... حالا خوبِ یا که بده ؟!
اینم یادتون میندازم که کاری کنید که اگه بعدها به یادتون افتاد از به یاد افتادنش ناراحت نشید ، بلکه خوشحال بشید ...
شمام یه بار یکی از این ، از یاد رفتگان را به یاد بیاورید و چند خطی بنویسید ...
از یاد رفتگان دوستتان دارم ...
و ... پایان !
حرفی بزن ، چیزی بگو()