باران ...
چه حس عجیبی
چه احساس قشنگی ...
چند روزی بود منتظر دیدنت بودم ، اما زود میومدی و زود میرفتی
امروزم بازم زود رفتی ... چراش را نمیدونم
پارسال و سالهای قبلش که میومدی نمیدونستم کی هستی
اما ...
امسال خیلی زود به زود دلم برات تنگ میشه
میدانم تابستان جایی اینورها نداری ؛ اما تو بیا ... .
وقتی ابرها جلوی خورشید را برای آمدنت میگیرن ...
( میروم به آینده )
دوست دارم بدانم میتوانم روزی ...
زیر رگبار محبتت ( خدا ) ...
دست به دست ... میشود ؟ میتوانم ؟ یا که نه ؟! ...
همه به امید توییم ...
به امید تو زندهام ( زندهایم ) ... خالق باران .
حرفی بزن ، چیزی بگو()