هر چه با خودم کلنجار رفتم که هیچ نگویم، نتوانستم، زیرا ... دلیلش گفتن ندارد، زیرا خودت میدانی .
وقتی داداش روحی از اینجاها رفت ، وقتی شقایقِ اینجا هم رفت ... نمیدانم چرا به اندازهی رفتن تو اندوهگین نشدم .
شاید این واقعیت دارد که : هر آمدنی رفتنی دارد ... اما تنها قانون طبیعت خداست . !
میدانم حرفهایم برای تو تکراری است ( هم لوس ) اما ...
هرجا که میخواهی بروی ، برو ... خدا با تو است .
فقط خواستم چند خطی نوشته باشم که بدانی هیچ یک از حرفهایم و هیچ یک از احساساتم الکی نبوده است .
میدانم برگشتت برای همیشه زیاد طول نمیکشد ... شایدم برگشت همیشگی نداشته باشی .
نیمدانم بعد از رفتنت و کم پیدا شدنت اینجاها باید چه کنم ... اما باید بسوزم و بسازم .
بدان دلم همیشه برایت تنگ هست و همیشه دوستت دارم .
خط آخر : بابت تمامی زحماتِ این 4 سالهات برای من ممنونم ، حلالم کن ... هرکجا هستی باش ، خدا مال تو است داداش مانی .
حرفی بزن ، چیزی بگو()