7،8 ماه پیش که زنگید داشتم سکته میکردم از خوشحالی ... [ مربوط به پستهای قبل است ، برای خواندن کیلیک کن ]
حالا بازم رو حرفم هسم ... بزرگترین اشتباهم بود و هست ( تا الآن ) ...
دل کسی که دوست داشتم را شکستم ( یه جواریی ) ، حالا دارم تاوان شکستن آن دلی که دوستم داشت را میدهم ...
ولی خدا جون خودت که میدونی از قصد نبود ... چه کنم ، شد ...
خدا تاوان دل شکستنم را داری بهم پس میدی ؟
او اینچنین خواسته ؟
خدا بد گیج و منگم ... خدا تو که خود میدونی اورا هنوز دوست دارم ، پس چرا اینچنین میشود ؟
اگه تاوان دل شکستنم است ، من که خود همان اوایل تاوانش را پس دادم ، اونم یک بار نه ، دو بار ... نکنه تا سه نشه ، بازی نشه است ؟
خدا تاوانش را حالا بایستی پس میدادم ...
خدا اون اگه سه باز خواسته ، خودشم راضی نیست حالا تاوان پس بدم ...
خدا خودت بهتر از هرکسی دیگه میدونی که با اشتیاق و با چه شوقی شروع به این کار کردم ( کنکور ) ... حالا این سردرگمی چیه این وسط ؟
خدا اگه این آخریش من تسلیم ، ولی آخرشی ؟
خدا من که ...
خدا میدونم ازم تو هم دلخوری چون بدت دلخوره ... ولی ...
ولی از این به بعد کمکم کن که دل کسی را نشکنم که این چنین بخواهــــــم تاوانش را پس بدهم ...
خدا تو که خودت مـیـبـیـنـی اشکهایم برایش جاری میشود ، برای جای خالیش در زندگی و شبهایم ...
خدا تو که حرفهایی که نمیتوانم بر زبان بیاورم را خوب میدانی ، پس چرا ... ؟
خدا برای تو بخشیدن کاری ندارد ... چرا برای بندهات سخت است ؟
خدا کمکم کن ...
خدا شرمندهاتم ولی چه کنم ؟
مگر جز تو کسی دیگر این گره به دسش باز میشود ؟
خدا قدرتی به من بسپار تا شرمنده نشم جلو مامان بابام ... تا که همه شرمنده بشن از روی ... !!!
محتاجتم خدا ... خدا دعام کن ... !
پستهای مربوط :
ای کاش ... نام ندارد
حرفی بزن ، چیزی بگو()